ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه قمى فقیه مىگوید:
پدرم رحمة الله علیه از سعد بن عبد اللّه بن ابى خلف اشعرى و او از احمد بن محمّد بن عیسى و او از محمّد بن خالد برقى و او از قاسم بن یحیى، و او از جدّش حسن بن راشد و او نیز از عبد اللّه بن سنان و او از حضرت ابى عبد الله امام صادق علیه السّلام نقل نمود که آن جناب فرمودند:
حضرت حسین بن على علیهما السّلام در دامن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودند، سپس سر مبارک بالا نموده و عرضه داشت:
اى پدر ثواب کسى که پس از رحلتتان شما را زیارت کند چیست؟
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند:
پسرم، کسى که من را پس از رحلت زیارت کند مستحق بهشت بوده و در صورتى که بعد از ارتحال پدرت او را زیارت نماید به بهشت داخل مىگردد و اگر برادرت را پس از ممات زیارت نماید بهشت حق او بوده و آن کس که بعد از شهادتت تو را زیارت کند بهشت از آن او مىباشد.
کارگرى که اهالى یکى از روستاهاى قزوین بود به تهران رفته تا با فعالیت و دسترنج خود قوت و پولى تهیه کند و به دهخود برگشته و با زن و بچه خود براى امرار معاش از آن پول استفاده نماید، پس از کارکردن مدتى، پول خوبى به دستش آمد و عازم ده خود گردید.
یک مرد تبهکارى از جریاناین کارگر ساده مطلع مى شود و تصمیم مى گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتى که هستپول او را بدزدد و تصاحب نماید کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالى عازم ده شد،غافل از اینکه مردى بد طینت در کمین اوست. بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خودنزد زن و بچه اش رفت ، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام مى رود و از سوراخى که پشتبام گنبدى شکل خانه هاى آن ده معمولا داشته و اطاق آنها نیز داراى چنین سوراخى بود،کاملا متوجه آن کارگر مى شود، در این میان مى بیند که وى پول را زیر گلیم مىگذارد.
از آنجائى که شیطان استاد است به پیرو خود((دزد))چنین یاد مى دهد، وقتى که آنهاخوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار کن و به گریه اش بینداز ازصداى گریه او پدر و مادر بیرون مى آیند، در همان موقع با شتاب خود را به پول برسانو حتما به نتیجه مى رسى.
پدر و مادر مى خوابند، نیمه هاى شب، دزد، آرام آراموارد اطاق شده بچه شیرخواررا به انتهاى حیاطى که وسیع بود آورده و به گریه مىاندازد و در همانجا بچه را مى گذارد و خودش را پنهان مى نماید.
از گریه بچه، پدرو مادر بیدار مى شوند و از این پیشامد عجیب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوى بچهمى دوند، در همین وقت، دزد خود را سر پول رسانده، همینکه دستش به پول مى رسد، زلزلهمهیب سرسام آور به قزوین رسیده، همان اطاق به روى آن خبیث خراب مى شود و او در میانخروارها خاک و آوار در حالى که پول را بدست گرفته، به جهنم واصل مى شود.
اهلخانه نجات پیدا مى کنند ولى از این جریان اطلاع ندارند و گاهى با خود مى گویند: دستغیبى ما را نجات داد.
پس از چند روزى که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختندتا اثاثیه خانه و پول معهود را بدست بیاورند ناگاه چشمشان به لاشه آن خیانتکار کهپول ها را به دست گرفته مى افتد و از سر مطلب واقف مى گردند.
مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان
امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و
گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را
فراهم مى کند.
در میان بنى اسرائیل، خانواده اى چادرنشین در بیابان زندگى مى کردند و زندگى آنها به دامدارى و با کمال سادگى و صحرانشینى مى گذشت. آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، یک خروس، یک الاغ و یک سگ داشتند خروس آنها را براى نماز بیدار مى کرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را حمل مى کردند و به وسیله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند، و سگ نیز در آن بیابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها از درندگان بود.
اتفاقا روباهى آمد و خروس آنها را خورد، افراد آن خانواده، محزون و ناراحت شدند، ولى مرد آنها که شخص صالحى بود مى گفت: خیر است انشاء الله.
پس از چند روزى، سگ آنها مرد، باز آنها ناراحت شدند، ولى مرد خانواده گفت: خیر است، طولى نکشید که گرگى به الاغ آنها حمله کرد و آن را درید و از بین برد، باز مرد آن خانواده گفت: خیر است.
در همین ایام، روزى صبح از خواب بیدار شدند و دیدند همه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده و همه اموال آنها به غارت رفته و خود آنها نیز به عنوان برده به اسارت دشمن درآمده اند، و در آن بیابان تنها آنها سالم باقى مانده اند.
مرد صالح گفت: رازى که ما باقى مانده ایم این بوده که چادرنشینهاى دیگر داراى سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صداى آنها شناخته شده اند و به اسارت دشمن در آمده اند.
ولى ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتیم، شناخته نشدیم، پس خیر ما در هلاکت سگ و خروس و الاغ مان بوده است که سالم مانده ایم.
این نتیجه کسى است که همه چیزش را به خدا واگذار مى کند.